لودویک وان بتهوون

لودويک وان بتهوون در شهر بن از شهرهای آلمان غربی متولد شد يوهان پدر بتهوون خواننده بود و در دربار کلن کار می کرد. يوهان بتهوون را از چهار سالگی به پيانو آشنا کرد، وتا ۹ سالگی همه قواعد را که از موسيقی می دانست به وی آموخت بتهوون در ۱۲ سالگی به عضويت ارکستر درابر کلن انتخاب شد.
" لودويگ ون بتهوون" روز هفدهم دسامبر 1770 اولين آهنگ زندگی اش را شنيد در شهر بن از شهرهای
آلمان و چشم هايش را در خانه قديمی شان واقع در "بن" گشود. خانواده او در اصل بلژيکی بودند ،
پدرش يکخواننده و آهنگساز لااُبالی بود که هميشه تلاش می کرد از راههای آسان ، هزينه زندگی خانواده اش را تامين کند و در دربار کلن کار می کرد.
اما مادرش زنی آرام بود که به فرزندانش عشق می ورزيد. خانواده بتهوون از 5 کودک تشکيل می شد،
اما در ميان آنها تنها 3 پسر شانس ادامه حيات يافتند. لودويگ همواره درباره زمان دقيق تولدش ترديد
داشت . او در شرايطی به دنيا آمد که والدينش داغدار مرگ برادرش "لودوينگ ماريا" بودند و اين غم تا
پايان عمر بر زندگی "بتهوون" سايه افکند . او به سرعت دريافت پدر ، غمگين مرگ برادر است و کوچکترين
شيطنتی از جانب وی کافی است تا خشم پدر را برانگيزد. مادرش پيوسته داستان هايی از پدر بزرگش
"کپل ميستر" روايت می کرد ، تا پندارهای مثبت از يک مرد را در ذهن کودکش پديد آورده و جديت و خشم
بی مورد پدر را در سايه آنها پنهان کند و در نهايت پدر بزرگ به الگوی زندگی لودويگ تبديل شد. نخستين
آموزش های موسيقی او در سن 5 سالگی آغاز شد.
يوهان ون بتهوون" اعتقاد داشت ، به سرعت می تواند اين کودک را به عنوان پديده دنيای موسيقی به جهان معرفی کند. به همين خاطر آموزش پيانو را از سنين خردسالی آغاز کرد.
"جرالد وگلر" دوست " لودويگ" به خاطر دارد که گهگاه از شيشه پنجره به منزل دوستش نگاه می کرد ،
می ديد که او روی چارپايه ای قرار دارد و به سختی نوک انگشتانش را برای اجرای درس هايی که از پدر آموخته است ، به پيانو می رساند . اين تجربه بعدها به يکی از تلخ ترين خاطرات "بتهوون" تبديل شد ، چرا که پايان کلاس های آموزش پدر ، همواره با گريه کودک 5 ساله همراه بود . پدر او تلاش می کرد "بتهوون" را به عنوان نابغه به مردم معرفی کند و از اين راه امرار معاش کند ، او سرانجام کنسرتی ترتيب داد که در آن"لودويگ " به نواختن پيانو پرداخت . او کودک با استعدادی بود ، اما در آن سنين نشانی از نبوغ نداشت.
" يوهان" که دريافت ، کودکش در اين زمينه موفقيتی به دست نمی آورد، تلاشش را بيشتر کرد که از اين
کودک به عنوان نان آور خانواده استفاده کند . حالا ديگر نيازی نبود "بتهوون" ، "موتزارت" دوم باشد ، بلکه
همين ميزان کفايت می کرد که دوستان پدرش را سرگرم کند و پول خردی دريافت کند . مادر "لودويگ" که
از زندگی زناشويی اش رضايتی نداشت ، به مخالفت با "يوهان" پرداخت ، اما از آن جايی که همواره
بيمار بود، نتوانست کاری از پيش ببرد. او در تلاش بود با سوزن دوزی ، چرخ زندگی را بچرخاند ، تا از
ميزان فشار موجود بر کودکش بکاهد. "لودويگ" وابستگی بسياری به مادر رنجورش داشت و از او به
عنوان تنها دوست و حامی اش نام می برد. بيست و ششم مارس 1776 ، روز اجرای اولين موسيقی اين
کودک 8 ساله بود ، اما " يوهان" هنگام معرفی کودکش او را 6 ساله معرفی کرد.
" بتهوون" در دوران کودکی همواره تصور می کرد ، از سن واقعی اش کوچکتر است و زمانی که شناسنامه
اش را دريافت کرد، به اين نتيجه رسيد که احتمالاً اين شناسنامه متعلق به برادرش " لودوينگ ماريا" بوده
که 2 سال پيش از او متولد شده و بر اثر بيماری در گذشته بود. لودويگ بتهوون در 12 سالگی به چنان
موفقيتی دست يافت که معلمش در مجله موسيقی نوشت « اگر او اين چنين ادامه دهد ، بی ترديد
موتزارت جديد خواهد بود.» رفته رفته او در خانه جايگزين پدر شد . ابتدا نيازهای مالی خانواده اش را
تامين کرد و زمانی که ديد لاابالی گری پدرش باعث می شود مسؤوليت هايش را به انجام نرساند ، اداره
خانواده را به دست گرفت .
بتهوون در ۱۲ سالگی به عضويت ارکستر درابر کلن انتخاب شد.
بتهوون در سال 1787در سن ۱۷ سالگی برای ملاقات با "موتزارت" و ادامه آموزش هايش به وين رفت.و در آنجا به حضور موتسارت رسيد و از او چندين درس موسيقی فرا گرفت.
موتزارت هنگام برخورد با اين جوان شوريده حال ، با لباس هايی نامرتب و چشمهايی خاکستري ، در فکر
فرو رفت و با ترديد پذيرايش شد ، اما کافی بود تا بتهوون در پشت پيانو قرار بگيرد ، تا استعدادش را
نمايان سازد. موتزارت پس از شنيدن آوای موسيقی که از پيانوی لودويگ برمی خاست ، گفت:
" نام اين پسر را به ياد بسپاريد . يک روز مردم دنيا را وادار می کند که درباره اش به بحث و گفتگو بپردازند."
بتهوون جوان ، پيشرفت چشمگيری داشت ،اما پس از مدتی مجدداً راه منزل را در پيش گرفت ؛ مادر
زحمتکش او در حال احتضار بود و سر انجام تنها تکيه گاه خانوادگی او در روز هفدهم جولای 1787 برای
هميشه او را ترک کرد. اين غم برای مرد جوان جانکاه بود. از همين رو خاطرات مادر و دست هايش را که بر
اثر سوزن دوزی زخم شده بود، با موسيقی پيوند زد و آهنگ هايی آفريد که بيش از هر کس به خود او
آرامش می داد. رفته رفته تمامی کسانی که در عرصه موسيقی دستی بر آتش داشتند، اين آهنگساز
جوان را شناختند و از مصاحبت با او لذت بردند.
به بن برگشت ولی دفعه دوم که بتهوون توانست به وين برود، موتسارت مرده بود که بعد از موتسارت
بزرگترين آهنگساز وين، هايدن بود که در نزد او مشغول به تحصيل موسيقی شد به مجالس اشراف راه
يافت در سال ۱۷۹۴ پرنس ليخونسگی او را به قصرش برد، بتهونو دو سال نزد پرنس بود بزرگترين حادثه
عشقی بتهوون اين بود که در سی سالگی به دکسترسی با نام جوليا خويجياری دل باخت و سونات که
بعدها به نام سونات مهتاب معروف شد برای او ساخت.
بتهوون از آن مردانی بود که سعی ميکرد احساسات و حب و بغض خود را تعديل کند يا مخفی نگهدارد
محيط اشرافی و تشريفات معمول آن زمان به نظر بتهوون زايد بود، با اينکه از کليه رسوم درباری آگاه بود ولی کمتر رعايت می کرد.
بتهوون ، اولين سمفونی اش را درسال 1800 در کنسرت وين ارائه داد. امروزه ما آهنگ های او را در طبقه
بندی کلاسيک جای می دهيم ، شباهت بسياری ميان اين آثار و آهنگ های "موتزارت" احساس می
کنيم ، اما حقيقت اين است که مخاطبان آن روزگار تفاوت ها و نوآوری های بسياری را در آهنگ هايش احساس کردند.
يک سال بعد، اودرشبی که هيچ اثری از شادی و سرور نداشت، دوستش را فراخواند و در حالی که
صدايش از زمزمه ای گنگ و مبهم بلندتر نمی شد، اعتراف کرد ناشنوايی تهديدش می کند.
يکی از مهمترين عامل بدبينی های بتهوون سنگينی گوش او بود، وقتی که در سن ۳۳ سالگی احساس
کرد که نمی شنود و نمی تواند ساخته های خود را بيان کننده احساسات او بودند درک کند، تحمل
زندگی برايش مشکل شد.
نخستين اثر بزرگ بتهوون سنفونی شماره ۳ بود در سال ۱۸۰۴ نخستين اپرای بتهوون به نام فيدليو با
موفقيت روبرو شد، سنفونی چهارم و پنچم و ششم را در همين سالها بوجود آورد
فرزند خانواده بتهوون که از زمان خردسالی سختی های بسياری را تحمل کرده بود، ديگر تاب نياورد و برای
اولين بار اعلام کرد زندگی با او رفتار عادلانه ای نداشت است. او در مقاله ای که به سال 1801 به چاپ
رسيد، گفت به عنوان موسيقيدان نمی تواند با زندگی در سکوت مطلق مواجه شود و از اين امر
هراسناک است، اما موسيقی همان عاملی بود که به بزرگترين انگيزه زندگی اش تبديل شد و او را به
ادامه حيات واداشت. مقاله ديگری که ازاو به چاپ رسيد، نشانی از نااميدی های گذشته نداشت. بتهوون
با افتخار اعلام کرد هنوز آهنگ های بسياری برای ارائه دارد و همچنان به راهش ادامه می دهد.
او در ماه جولای 1812 با گوته ملاقات کرد. اين 2 مرد بزرگ يکديگر را تحسين می کردند، اما حقيقت اين
بود که در درک يکديگر ناکام بودند. با وجود اين "بتهوون" آهنگ هايی را برای اشعار اين شاعر تنظيم کردو همواره تاسف خورد که چرا او را بهتر درک نکرده است .
روز پانزدهم نوامبر 1815 با مرگ "کارل" مصادف بود . برادر دوست داشتنی او هنگام مرگ وصيت کر
د فرزندش تحت حضانت "بتهوون" بزرگ شود. اين بار نيزاو به خوبی به وظايف خود عمل کرد، با اين حال
، ناشنوايی باعث شد در ايجاد ارتباط کامل با کودک ناکام باشد.
در حاليكه بتهوون تا سال 1815 از موفقيت و كاميابى برخوردار بود ناشنوايى او آنقدر افزايش يافته بود كه
"كجخلق و عصبى شده و به دوستانش سوء ظن شديدى (در حد بيمارى) پيدا كرده بود.
تا اينکه در سال ۱۸۱۹ به کلی کر شد و ارتباطش با دنيای اصوات قطع شد.
در سال ۱۸۲۳ به همه بدبختی ها و عليرغم کری، بتهوون سنفونی نهم (کورال) و ميساسولميسيس دو
اثر بزرگ خود را در موسيقی سنفنيک و آوازی ايجاد کرد و اين آهنگها يک افتخار ابدی برای او باقی
گداشتند.( سمفوني نهم بتهوون از سال 1986 به عنوان سرود رسمي اتحاديه اروپا انتخاب شد)
بتهوون او شدت تنگدستی می خواست سنفونی نهم را در ازای ۵۰ ليره به انجمن فيلارمونيک
لندن بفرشد.
(نسخه دست نوشته سمفوني نهم بتهوون در يك حراجي به مبلغ 1/2 ميليون پوند به فروش رسيد. اين سمفوني توسط اكثر كارشناسان مهمترين اثر بتهوون، آهنگساز اسطوره اي تاريخ موسيقي، شناخته مي شود. دست نوشته ي مذكور تنها نسخه ي كامل اين سمفوني است كه تاكنون به حراج گذاشته شده است. اين دست نوشته روز پنجشنبه 22 مه در ساتبي لندن به قيمت دو ميليون و 133 هزار پوند توسط يك مجموعه دار خصوصي خريداري شد.در سال ۲۰۰۳)
"بتهوون" در سال 1827 به هنگام مراجعت از خانه برادرش بيمار شد . ناچار شدند او را
تحت عمل جراحی قرار دهند ولی حال او بهتر نشد
سرماخوردگی او دست در دست ديگر بيماری هايش داد، تا آنجا که در 26 مارس 1827 او را از پا انداخت .
از بتهوون تنها نامه ای برجای مانده است که هنوز مخاطبی برای آن يافت نشده است ، نامه ای که روزی يکی از لطيف ترين هنرمندان دنيا برای محبوبش نگاشت و هرگز به مقصد نرسيد.
نامه های عاشقانه بتهوون
تو...تو ای عزيز تر از جمله کسان من رنج ميبری؟
تو نيز در شراره های آتش غم ...در شعله های اندوه و حزن ميسوزی ؟
چرا کبوتر اميد من؟
مگر نميدانی من در هر کجا که باشم نگران تو هستم ؟
مگر آگاه نيستی که همواره بتو ميانديشم ؟
در روياهايم...در خواب و بيداری ام...
در تصور و خيالم .تو چون خورشيدی تابناک ...چون شهابی پر فروغ ميدرخشی.ميدرخشی و به قلب من نيز نور عشق...
نور آرزو و اميد ميتابانی .
هميشه با تو هستم.
پيوسته با خيال تو زندگی ميکنم .و همه وقت وجودت را کنار خود احساس مينمايم.
تو ديگر خود من هستی ...همه چيز من هستی ...
وقتيکه ميانديشم که ممکن است تا چند روز ديگر نامه ام ...اين پيک آشنای قلبم به تو نرسد اشک در چشمهايم موج ميزند ؟
آخر ميدانی؟بهر ميزان که تو مرا دوست ميداری من بيش از آن بتو عشق ميورزم.عشق من به تو عشقی خدايی و جاودانی است .
راستی اين عشق مقدس بيک کاخ آسمانی و سرفراز چون گنبد افلاک نمي ماند؟
۲=
هر چند هنوز از بستر شبانه خويش بيرون نيامده ام ولی انديشه ام چون پرستويی بی آشيانه بگرد معبد نام تو معشوقه جاودانم بال و پر ميزند.
با خود فکر ميکنم.
پيوند قلب من با عشق تو پيوندی ابدی است و من قادر نیستم تا واپسین دم حیات ...
تا آندم که خون داغ زندگی ام در رگهایم میدود این پیمان آسمانی را از یاد ببرم.
قادر نیستم جز با تو ...جز در کنار تو سنگینی بار زندگی را بر دوش کشیده و از سرنوشت تو شادمان باشم.
من اینک از تو دورم و این خواست اجتناب ناپذیر تقدیر است که میان ما جدایی انداخته .
این فرمان سرنوشت است که مرا در وادی دور افتاده ای سرگردان ساخته است.ولی من این دوره سرگردانی را تحمل میکنم تا روزی که دگر باره ترا با آن سیمای خدایی ات ...با آن چشمهای جادوگرت ببینم.
ببینم و در آغوشت بفشارم آنقدر که روح شیفته و دیوانه ام با روح تو در آمیخته و همبال با آن به قلمرو فرشتگان پرواز نماید.
خداوندا!
چرا دو نفر همدیگر را اینهمه دوست میدارند ناگریزند دور از هم زندگی کنند ؟...
چرا باید این طور باشد ؟...چرا؟...
زندگی من زندگی ناگوار و درد ناکی است .عشق تو مرا خوشبخت ترین و در عین حال تیره روز ترین مرد گیتی نموده است .من در این سن بیش از هر چیز نیازمند یک زندگی آرام و پا بر جا هستم ولی تو به من بگو آیا در شرایط موجود چنین امری امکان پذیر است؟
هم اکنون بمن خبر رسید که ساعت حرکت پست نزدیک میگردد و من برای آنکه این نامه زودتر به دست تو برسد .برای آنکه بتوانم آنرا با نخستین پست بسویت بفرستم به نوشتن خویش پایان میدهم.
مرا دوست بدار...
بیاد من باش.
نمیدانی امروز ...دیروز...و روزهای پیش چه اشتیاق دردناکی برای دیدن تو...
برای زیارت رخسار مقدس تو داشتم ...تو...تو ای عمر من...ای وجود من .خداحافظ!
هرگز نسبت به قلب حساس و گرم لودیک محبوبت به غلط قضاوت مکن...زیرا این قلب سرشار از عشق همیشه از آن توست.همیشه از آن منست.همیشه از آن ماست.
لودویک با وفای تو
اوجي پرعظمت در فرازناي موسيقي کلاسيک جهان. لودويگ، پسري که در کودکي براي دلخوشي اشراف بر پشتي اضافه اي که روي صندلي پيانو مي گذاشتند، مي نشست تا انگشتان کودکانه اش کاملا بر ساز مسلط باشد.
بزرگمردي شد که در پيري به علت ناشنوايي ديگر حتي موسيقي خود را نيز با گوش ظاهر نمي شنيد. نهايت استحکام در هارموني، همراه با کمال در اصول کلاسيک آن وقتي با يک حس رقيق ملوديک و شفافيت ذهني يک ايده انقلابي همراه باشد، طبعا موسيقي بتهوون است.
نوانديشي در نگاه به فرم سونات براي پيانو فقط از چنين انديشه اي برمي آمد. بسياري از قوي ترين قطعات بتهوون براي مردم عام جذبه خاص دارد و برانگيزاننده حس قدرت، تهور و همنوع گرايي همراه با حس رقيق عشقي نافرجام و دلبري گريزپاي و کودک مآب که وصالش متصور نيست.
اينها همه حس موسيقي بتهوون است.
مردي که به سبب ناکامي هاي بسيارش در زندگي و تصويرگري اين همه ناکامي و نگاه ارزشمندش به زندگي، غول رنج لقب يافته است و موسيقيدان هاي کلاسيک، او را استادي براي همه زمانها يا استاد بي زوال توصيف مي کنند. تمامي دانشجويان پيشرفته موسيقي، اسلوب هاي ارکستر و هارموني آميخته با ملودي را از آثار بتهوون ياد مي گيرند.
فوراليز: عشقي کودکانه و نافرجام.
سونات مهتاب: رنج درد و تنهايي زير نور ماه.
پاته تيک: غم به آرامي آسمان و دريايي بي تموج.
سمفوني پنج: عظمت و لشکرکشي ارتشي ارکسترال.
و در آخر، سمفوني نه، همخواني و همنوايي براي آرماني مشترک که البته توسط بتهوون، اسم ناپلئون از بالاي آن خط خورد.
(توضيح اين که: اين سمفوني براي تقديم به ناپلئون ساخته شد، اما هنگامي که بتهوون در وراي کشورگشايي هاي آن سردار فرانسوي، هدفي جز زياده طلبي و غيره نديد، اين جاودانه اثر را به بزرگمردي تقديم کرد که دنيا را سرانجام نجات خواهد داد و امورات انسان را اصلاح خواهد کرد.)
شوبرت در مورد بتهوون بعد از فوت او میگفت:
او همه چيز ميدانست ما هنوز نمیتوانيم درك كنيم! بايد آبهاى زيادى از دانوب بگذرد تا مردم آنچه را كه او
بوجود آورده درك كنند.او بزرگترين و استادترين موسيقیدانها بود و عظمت او به حدى است كه از تصور ما
خارج است...موتسارت در برابر او مانند شيللر در برابر شكسپير است.شيللر را امروز همه میفهمند ولى
شكسپير را هنوز نفهميدهاند.موتسارت را تمام دنيا ميشناسد اما هيچكس بتهوون را بخوبى درك
نميكند.
براى شناختن او بايد فكر عالي و قلب پرعاطفهاى داشت.

به نام حق